عصر ها وقتی که می بینم کنارم نیستی

عصرها وقتی که می بینم کنارم نیستی
با خودم هر بار می گویم دچارم نیستی

نیستی هر سو که چشمم می دود بیهوده است 
نیستی نه هر طرف پا می گذارم نیستی

ماه من امشب قرق را بشکن و بیرون بیا 
هر چه می گردد نگاهم در مدارم نیستی

هستیم را پای چشمان تو بازی کردم و 
فکر کردی چیست پایان قمارم؟ نیستی

 
گر نمی خواهی بمانی برگ و بارم را مریز
کاش پاییزم نباشی گر بهارم نیستی

بی گمان هر وقت بودی بر لبم حرفی نبود
در عوض حالا که خیلی حرف دارم نیستی

وحید برزگر قهفرخی